چرا افرادی با ضریب هوشی متوسط در بعضی از موارد، موفقتر از کسانی هستند که نمرههای IQ بسیار بالاتری دارند؟
چرا برخی از افراد با اینکه تحصیلات و سابقه کاری ندارند، بهتر میتوانند خود و محیط افراد خود را کنترل کنند؟
چرا بعضیها هنگام مشکلات و در زمانهای بحران، سنجیدهتر رفتار کرده و در تصمیمگیریهای کوچک و بزرگ بهتر از سایرین عمل مینمایند؟ با علم به اینکه این افراد هوش تحصیلی بالایی نداشته و از تحصیلات آکادمیک خاصی نیز برخوردار نمیباشند.
چرا شرکتها و سازمانهای بزرگ، موفق و پیشرونده در دنیا مانند سونی، گوگل، مایکروسافت، تویوتا و ... در انتخاب مدیران و ارتقا شغلی کارمندان خود، تنها به پارامترهای تحصیلات و مدت زمان حضور آنها در سازمان بسنده نکرده و با بکارگیری روشهای نوین روانشناسی، تمامی خصوصیات افراد را بررسی نموده و بر پایه هوش هیجانی آنها، مدیران و مسوولان شرکت خود را منصوب میکنند؟
هوش هيجاني (Emotional intelligence)
براي مدت بيش از يكصدسال بهره هوشي يا هوشبهر (IQ) بعنوان معياري براي سنجش هوش فردي محسوب ميشد. آزمون بهره هوشي تنها شاخصي بود كه نشاندهنده توانائي يادگيري شخص محسوب ميشد، كه درسالهاي اخيرمورد بحث و چالش محافل علمي قرار گرفت .بسياري ازافراد درآزمونهاي ورودي دانشگاه يا موسسات ازنظر بهره هوشي نمره بالايي كسب ميكردند، اما همين افراد در محيط كار و خانواده چندان موفق نبودند و بر عكس افرادي نمره بهره هوشي پائيني داشتند ولي در محيط كار افرادي موفق و سازگار به شمار ميرفتند كه علتش ميتواند به سطح هوش هيجاني (Ei) يا توانائي هدايت هيجانهاي شخصي در تعاملات فردي ارتباط پيدا كند هوش هيجاني را نميتوان در مدارس و يا دانشكده آموخت بلكه از طريق فرآيند يادگيري اجتماعي آموخته ميشود. تحقيقات نشان ميدهد موفقيتهاي زندگي حرفه اي ٢٠ درصد به بهره هوشي (IQ) و ٨٠ درصد به هوش هيجاني (Ei) بستگي دارد .
ما به اين پرسشها پاسخ ميدهيم: هوش هيجاني چيست؟ تمايز هوش هيجاني (Emotional Intelligence) از بهره هوشي (Intellectual Quotient)، مؤلفههاي هوش هيجاني و سرانجام اينكه براي تقويت هوش هيجاني در سازمان چه مؤلفههايي بايد موردتوجه قرار گيرند؟
در روانشناسي، تعريف واحدي از هوش وجود ندارد. به طور خلاصه: هوش، مجموعهاي از توانمنديها و تواناييهاست. در بهره هوشي، استدلالها، تجزيه و تحليل و نيز استفاده از مهارتهاي كلامي متجلي ميشود. از سوي ديگر كساني كه توانايي طراحي دارند، مانند مهندسان، انسانهايي هوشمند هستند. در اين ميان وقتي از واژه توجه صحبت مي شود، اين واژه باهوش و انسانهاي هوشمند ارتباط پيدا مي كند كه از توجه بالايي برخوردارند. عامل ديگر حافظه است كه از مصاديق توانمنديهاست.بحث بهره هوشي نخستين بار در ايالات متحده و فرانسه مطرح شد. ديري نپاييد كه مشكلات بهره هوشي، خود را نشان داد كه يكي از آنها مربوط به حوزههاي فرهنگي بود. نقدي كه به تستهاي بهره هوشي شد، اين بود كه از لحاظ فرهنگي نميتواند پاسخگو باشد. عامل ديگر اينكه تستها در مورد قدرت استنتاج، كاربرد داشتند ولي درزمينه خلاقيت، نوآوري و ابتكار كاملا عاجز بودند. در سال 1980 محققي در دانشگاه هاروارد، به نام هاروارد گاردنر روي پروژه صف كار ميكرد و در جريان آن به مسالهاي به نام هوشهاي متكثر رسيد. وي ثابت كرد كه هوش فقط در بعد رياضي و خطي نيست. وي هنگام بررسي موضوع، به دو هوش رسيد: هوش بين فردي و هوش درون فردي. گاردنر با طرح اين موضوع مسائل مربوط به حوزه بهره هوشي (IQ) را نقد كرد.
IQ يكي از مصاديق هوش است و مصاديقي ديگر نيز وجود دارند. درهمين سال يك دانشجوي دكترا در رسالهاش از اصطلاح EQ استفاده كرد و آن را در مقابل IQ به كاربرد. اين دانشجو EQ را مجموعهاي از تواناييهاي هيجاني و اجتماعي براي رويارويي با مسائل زندگي دانست و گفت: در زندگي هر روز با خواستههايي روبه رو هستيم، آيا اين توانايي را داريم كه با آنها خوب برخورد كنيم؟ اگر توانايي داريم، از EQ برخورداريم. در سال 1990 پيتر سلوي و جان مير (P.Salvy&J.Mayer) از دانشگاه ييل، اصطلاح هوش هيجاني يا EI را به كار بردند.
اما بحث اساسي هوش هيجاني از اينجا شروع مي شود كه هيجانها به دو دسته تقسيم مي شوند:
1. هيجانهاي مثبت مانند شادي و سرور
2. هيجانهاي منفي مانند: بغض، كينه و خشم.
برخي هيجانها، فردي است و بعضي ديگر نسبت به ديگري است، مانند: احساس رقابت نسبت به ديگران.
مؤلفههاي هوش هيجاني
هوش هيجاني مجموعهاي از اجزاي مرتبط به هم هستند كه اجزا يا مؤلفههاي اين مجموعه عبارتند از:
آگاهي از هيجانهاي خود؛ بيان هيجانها؛ آگاهي از هيجانهاي ديگران؛ مديريت هيجانها.
آگاهي از هيجانهاي خود: مسئلهاي كه در بحث هوش هيجاني مطرح ميشود، اين است كه ما تاچه اندازه به هيجانهاي خودمان آگاهيم. براي مثال شما به عنوان مدير، ممكن است كه براي مذاكره از طرف سازمان به كشوري مسافرت كنيد. اگر به نوع رفتار خود و عصبانيت آگاه نباشيد، باعث ميشود هيجان خشم در شما نقش منفي ايفا كند و درنتيجه در مذاكره يك گام به عقب برويد. اما اگر هنگام خشم از خود بپرسيد هدف شما از شركت در مذاكره چيست، منافع ملي يا گروهي؟ در اين صورت مذاكره شما مطلوب و مثبت پيش خواهدرفت.
مثال ديگر: فرض كنيد هنگام رفتن به محل كار با فردي درگير مي شويد. ساعتها پس از آن برخورد، احساس ناراحتي و بدخلقي بر رفتار شما حاكم مي شود و بي دليل به اطرافيان خود پرخاش ميكنيد. در صورت عميق شدن به اين ماجرا، متوجه ميشويد كه اين برخورد تاثير كاملا ناخوشايندي در ساير رفتارهاي شما داشته است. بنابراين در نخستين مؤلفه هوش هيجاني، مهم آن است كه شما بتوانيد از آنچه در درونتان ميگذرد، آگاه باشيد.
بيان هيجانها: دومين مؤلفه هوش هيجاني، چگونگي بيان هيجانهاست. بيان نكردن هيجانها موجب عوارض مختلف روحي وجسمي ميشود. پارهاي پژوهشها در دانشگاه استانفورد و ديگر دانشگاهها نشان دادهاند كه اگر انسانها روزانه هيجانهاي خود را بنويسند، كمتر به پزشك مراجعه خواهند كرد. ما بايد ياد بگيريم هيجانها را درست بيان كنيم. در ارتباط با هيجانهاي ما، هميشه سه حالت وجود دارد: حالت نخست: هيجان خود را اصلا ابراز نكنيد. حالت دوم: هيجان خود را با پرخاشگري و تهاجم بيان كنيد. حالت سوم: هيجان را به گونهاي مناسب و بدون حمله به طرف مقابل بيان كنيد. براي مثال: در اتوبوس، كسي پاي شما را لگد ميكند، اين يك هيجان منفي است و به دنبال آن سه حالت ممكن است اتفاق بيفتد: يك حالت اين است كه واكنش نشان ندهيم (رفتار انفعالي) حالت ديگر اينكه ممكن است به او پرخاش كنيم. حالت سوم اينكه ممكن است به او بگوييم: ميشود از شما خواهش كنم كمي آن طرفتر بايستيد.
وقتي هيجان را بيان كنيد پالايش اتفاق ميافتد، و وقتي بيان نكنيد، گيرهاي هيجاني و در حالت شديد فلج هيجاني ايجاد ميشود. اگر يك دستتان چمدان و دست ديگر كوله پشتي و... باشد نميتوانيد چابك حركت كنيد. هنگامي كه ما هيجانها را بيان نمي كنيم، باعث سنگيني هيجاني ميشود، يعني اگر طرف را بشكافيم مي بينيم اين همه هيجان را با كوله باري از سختي حمل ميكند و فشارهاي زيادي را متحمل ميشود كه نتايج بسيار بدي دارد. بيان هيجانها ميتواند از سادهترين رفتارها تا پيچيدهترين آنها را در بر بگيرد.
كساني كه انفعالي برخورد ميكنند از لحاظ آوايي و تصويري نشانههاي انفعالي در آنه است. عكس آن هم تهاجمي همراه با آواهاي بلند است و تصويرش هم اين است كه چهره گره خورده است. افرادي كه هوش هيجاني پيدا ميكنند، رفتارهاي حالت سوم را از خود بروز ميدهند. بدون آموزش، رفتار اول و يا رفتار دوم ديده ميشود. آموزشهاي هوش هيجاني نشان ميدهد كه ما در زندگي ميتوانيم رفتار نوع سوم را بروز دهيم و با پرهيز از چالشها در مديريت بحران، موفق باشيم. مطالعات گوناگون نشان مي دهند كه بيان هيجانها به شكلي مناسب با سلامت و شاد بودن افراد ارتباط مستقيم دارند. در نمونههاي فرهنگي و اصيل ما هم، اين قضايا ديده ميشوند. به عنوان مثال داستان پيرمردي كه اشتباهي وضو ميگرفت كه امام حسين و امام حسن (عليهما السلام) در سنين طفوليت چگونه با او برخورد كردند. در حالي كه ميتوانستند رفتار اول و دوم را نشان دهند. ولي با انتخاب رفتار سوم او را به صورت بيانگر توجيه كردند.
پژوهشهاي مختلف در ابعاد سازماني نشان دادهاند كه اگر بخواهيم سلامت سازمان را تامين كنيم، بايد بتوانيم رفتارهاي تهاجمي را كم كرده، رفتار بيانگر را تقويت كنيم و اين امر تنها با آموزش صورت ميگيرد.
آگاهي از هيجانهاي ديگران: افراد داراي هوش هيجاني، نسبت به هيجانهاي ديگران فوق العاده حساس، دقيق و هوشيارند، درحالي كه افراد فاقد هوش هيجاني كاملا به هيجانها و احساسات ديگران بي توجهند. فهم هيجانهاي ديگران به طور عمده از دو راه صورت مي گيرد:
الف – توجه دقيق و آگاهانه به رفتارهاي غيركلامي،
ب – افزايش و ارتقاي مهارتهاي گوش دادن.
در شكل اول، پژوهشهاي يكي از متفكران به نام ناپ (Knapp) نشان ميدهند كه رفتارهاي غيركلامي و كلامي از شش راه با هم در تعامل هستند:
1. تكرار: رفتار غيركلامي مي تواند تكراركننده آنچه در كلام بيان ميشود، باشد.
2. تناقض: رفتار غيركلامي ميتواند در تضاد و تناقض با آنچه به كلام ميآيد باشد.
3. جايگزيني: ارتباط غيركلامي مي تواند جايگزين اظهارات كلامي شود، مانند: تكان دادن سر به جاي گفتن «بله».
4. تكميل: رفتار غيركلامي مي تواند مكمل معناي پيام كلامي باشد، براي مثال، هنگامي كه خبري را به كسي ميدهيم، لبخند و شادي ما مي تواند نشانه آن باشد كه خبر موردنظر از نگاه ما مسرت بخش است.
5. تاكيد: در اين حالت رفتار غيركلامي بر نكات خاصي از پيام كلامي تاكيد دارد. براي مثال وقتي مديري به كارمند خود «نه» مي گويد، سرودست خود را براي تاكيد حركت ميدهد.
6. كنترل و هدايت: رفتار غيركلامي ميتواند براي كنترل جريان مذاكره استفاده شود، براي مثال ژستهاي مختلف ميتوانند معاني گوناگوني از قبيل: «حرف من ديگر تمام شده ميتوانيد برويد» و «عجله كن» داشته باشند.
كليد يا شكل دوم براي فهم هيجانهاي ديگران هنر گوش دادن و ارتقاي آن است. يكي از دلايل اينكه نميتوانيم هيجانهاي ديگران، را درك كنيم، اين است كه گوش نميكنيم.
بعضي پژوهشها نشان ميدهند كه ما به يكي از اين دلايل گوش نميكنيم:
1. هنوز حرف طرف تمام نشده شروع ميكنيم به قضاوت كردن. به اين رفتار گوش كردن همراه ارزيابي ميگويند.
2. وقتي طرف مقابل حرف ميزند پيش خودمان تمرين ميكنيم كه بعد از او چه بگوييم، به اين رفتار گوش كردن تمريني ميگويند.
3. گوش كردن كليشهاي و قالبي. ممكن است نسبت به موضوعي رفتارمان كليشهاي باشد؛ يعني وقتي فرد مقابل حرف ميزند ما تنها به كليشه رايج ذهنمان توجه ميكنيم.
4. گوش كردن ضبط صوتي آن است كه در ظاهر گوش ميدهيم، ولي اصلا ارتباط برقرار نميكنيم، چون گوش كردن ما به گونه ضبط صوتي است. آن چيزي كه بايد در گوش كردن نشان دهيم، موهبت همدلي است. اگر همدلي وجود نداشته باشد، ارتباطات مسموم ميشود. فرمول همدلي اين است كه در رابطهمان احساس فرد را شناسايي كنيم. همدلي متفاوت از همدردي است؛ چون در پي همدردي بايد موافقت كنيد و با همديگر غصه بخوريد، ولي همدلي؛ يعني ما بتوانيم از زاويه ديد فرد به موضوع نگاه كنيم، بدون اينكه با او توافق داشته باشيم. نخستين پيامد همدلي اين است كه فرد مقابل، احساس به رسميت شناختن كند.
استيفان كاوي ميگويد: در نيويورك سوار قطار بودم. مردي با بچههايش سوار قطارشدند و پس از چندي بچهها اوضاع قطار را به هم ريختند. مرد آرام روي صندلي نشسته، چشمهايش را بسته بود. بعد از چند لحظه، به وي گفتم: فكر نميكنيد بچههايتان خيلي اذيت ميكنند. چشمهايش را باز كرد و گفت: حق با شماست، ولي ما تازه از بيمارستاني برميگرديم كه بچهها مادرشان را از دست دادهاند. استيفان كاوي ادامه مي دهد: دنياي آكنده از مخالفت من تبديل به دنيايي پر از محبت شد، چون از ديد او به ماجرا نگاه كردم. حساسيتهاي انسانها با هم متفاوت است و همدلي؛ يعني درك اين حساسيتها.
به قول كارل راجرز (Carl Rogers) همدلي؛ يعني قدم گذاشتن دردنياي شخصي ديگران و تلاش براي زندگي كردن در آن دنيا.
همدلي باعث بهتر برقرار شدن پلهاي ارتباطي ميشود. كساني كه هوش هيجاني دارند از پلهاي ارتباطي بهتر استفاده ميكنند و كساني كه فاقد آن هستند، بدون تشخيص درست، تجويز ميكنند.
5. گوش كردن با فيلتر: امكان گوش كردن به حرفهاي ديگران، بدون هيچگونه زمينه ذهني و پيشداوري، كار بسيار دشواري است. فرايند اجتماعي شدن به ما مي آموزد كه نسبت به خود، محيط اطراف و ديگران فيلترهايي ايجاد كنيم. فرهنگ به شكلهاي متفاوت و گوناگون تعيين مي كند كه به چه چيز توجه كنيم و چه چيز را ناديده بگيريم؟ آگاهي از وجود فيلترهاي فرهنگي، شخصي و خانوادگي و چگونگي دخالت آنها در گوش كردن موجب مي شود كه هنگام گوش كردن، به جنبه هاي مختلف پيام طرف مقابل توجه كنيم.
چهارمين مولفه هوش هيجاني مربوط به مديريت هيجانهاست. دو راه بيشتر وجود ندارد: يا خشم، شما را مديريت ميكند، يا شما خشم را مديريت ميكنيد. در مورد هيجانات مثبت نيز همين گونه است. ممكن است شما در مذاكره خيلي خوشحال شويد و شادي شما را مديريت كند و حتي اين امر موجب بازندگي شما شود. مديريت هيجانها به معني مديريت آگاهانه، ماهرانه و خلاقانه آنهاست و تنها كساني كه هوش هيجاني بالا دارند، ميتوانند آنها را مديريت كنند.
نظرات شما عزیزان:
